tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image بگذار تا ببینمش اکنون که می‌رود ای اشک از چه راه تماشا گرفته‌ای؟

 

 

 

رفتی ولی کجا؟ تو به دل جا گرفته‌ای      دل جای توست گرچه دل از ما گرفته‌ای

ای نخل من که برگ و برت شد ز دیگران        دانی کز آب دیدهٔ من پا گرفته‌ای؟

خارم به دل فرو مکن ای گل به نیشخند            اکنون که روی سینهٔ من جا گرفته‌ای

ای روشنی دیده، ببین اشک روشنم                   تصمیم اگر به دیدن دریا گرفته ای


بگذار تا ببینمش اکنون که می‌رود                   ای اشک از چه راه تماشا گرفته‌ای؟

 

ترسم به عهد خویش نپایی و بشکنی               این دل که از منش به تمنا گرفته‌ای

گفتی صبور باش به هجرانم «اطهری»             آخر تو صبر از دل شیدا گرفته‌ای


معروفترین غزل شاعر  بنام کرمانی آقای علی اطهری است .آنچه از آن با رنگ آبی  نوشته

شده ،تکیه کلام و ورد زبان دوست عزیزی است

از آن جهت هر روز تکرارش می کند :که حادثه ای نا گوار   مطابق با مضمون آن برایش 

پیش آمده  وخاطره ای بس غم انگیز از آن حادثه بر وجودش سایه افکنده .

دنیای عجیبی است .خواننده ای ممکن است این تصور را نماید که این شعر بیانگر داستانهای

بی معنای دوستی های آن چنانی امروزی  باشد که این تصور توهین بزرگی است .

  تـــو چـه می فهمی ؛

حــال و روز کسی را که عزیزش را و جگر گوشه اش را در حالی که با دستان کوچکش 

گردن بابا را گرفته و جسم نحیفش را به سینه پدر چسبانده   با صدایی  بغض شده در گلو ، اما بسیار

سوزناک ، که سوزش آن از هر آتشی بیشتر ودردناک تر  که مبادا از او جدایش کنند ، با چشمان اشک

آلود  از قامت خمیده  اما امیدوار پدر جدا

سازند و پس از چند ساعت  انتظار درب اتاق عمل ،جسم بی جانش را تحویلش دهند.تو از

لرزیدن این  دل چه می دانی؟ تو چگونه درک میکنی قلب شکستۀ پدری را که جسم بی جان فرزندش را 

در شهری غریب به وی بسپارند و او با وجود تمام ناراحتیش در اوج ناباوری تسلی بخش همسر دلشکسته

وماتم زده اش شود که حال فرزندمان خوب است ونیازی بدیدنش نیست؛فقط باید زودتر اورا به خانه

ببریم؟تو چه می دانی حال پدرغمگین وقدردانی که بعد از  مرگ عزیزش ,بر دستان پزشک معالج بوسه 

می زند

وبرایش نامۀ تشکر آمیز می نویسد؟

 هر کسی از ظن خود شد یار من               از درون من نجست اسرار من

 سر من از نالۀ من دور نیست               لیک چشم وگوش را آن نور نیست

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های من
برچسب‌ها: بگذار تا ببینمش اکنون که می‌رود ای اشک از چه راه تماشا گرفته‌ای بگذار تا ببینمش اکنون

تاريخ : چهار شنبه 3 خرداد 1391 | 1:7 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

 

 

به دلیل ویژگی‌های فطری که خداوند در زن قرار داده است وظیفه اصلی وی را می‌توان

همسری

و مادری دانست چرا که این دو وظیفه در زندگی ا,نسان نقش اصلی و محوری دارد ودیگر

فعالیتهای زن باید در راستای این دو وظیفه باشد تا به او لطمه‌ای وارد نشود لِتَسکنُوا اِلَیها درقران

گویای آن است که زنان شوهران خود را با جذب به سوی خویش و زدودن غبار خستگی

آشفتگی و خشونت حاصل از فعالیت های اجتماعی پر تنش از روح و روان آنها ، آرامش و

امنیت روانی به آنان هدیه می کنند . دقیقا مشابه نقش مادری که چنین وظیفه ای را در ارتباط با

فرزندان خویش بر عهده دارد .

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های من
برچسب‌ها: وظایف اصلی زنان برای دوام یک زندگی موفق وظایف اصلی زنان برای دوام یک زندگی وظایف اصلی زنان برای دوام زندگیموفق وظایف زنان برای دوام یک زندگی

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 2 خرداد 1391 | 3:45 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند .مادرش دعا می کرد که او

سالم به خانه بازگردد …         

مادر او هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می

پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آن جا می گذشت نان را بر دارد .

هر روز مردی گو‍ژ پشت از آن جا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آن که از او

تشکر کند می گفت:

هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد !!!


این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این که زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده

شد و به خود گفت : او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد

. نمی د انم منظورش چیست؟

یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او

خلاص شود بنابر این نان او را زهر آلود کرد و آن را با دست های لرزان پشت پنجره

گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که می کنم ؟ …..

بلافاصله نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت .

مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه

خود رفت.
آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد . وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که

نحیف و خمیده با لباس هایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه، تشنه و خسته بود، در حالی

که به مادرش نگاه می کرد، گفت:

مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگی این جا

چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را

دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : این تنها

چیزی است که من هر روز می خورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به

آن احتیاج داری .

وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی

برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگربه ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او

نپخته بود، فرزندش نان زهر آلود را می خورد .

به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت:


هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم به خود ما باز

می گردد.


 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدها
برچسب‌ها: داستان زیبای نیکی کنی به خود کنینیکی کنی به خود کنیداستان نیکی کنی به خود کنی

تاريخ : جمعه 22 ارديبهشت 1391 | 1:23 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

دریک شهر بازی پسرکی سیاه پوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد. بادکنک فروش

برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی

از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار می کردند را جذب خود کرد …

 سپس یک بادکنک آبی و همین طور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را به

تناوب و با فاصله رها کرد. بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند.

پسرک سیاه پوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود! تا این که

پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه

را هم رها می کردید آیا بالا می رفت؟

مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود

برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت:

پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در

درون خود بادکنک قرار دارد.

دوست عزیز من، زندگی هم همین طور است و چیزی که باعث رشد آدمها می شود رنگ و

ظاهر آنها نیست. مهم درون آدم هاست که تعیین کننده مرتبه و جایگاهشان است و هرچقدر

ذهنیات ارزشمندتر باشند، جایگاه والاتر و شایسته تری نصیب آدم می شود.


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدها
برچسب‌ها: داستان زیبای سیرت زیبا نکوست نه صورتسیرت زیبا نکوست نه صورتداستان سیرت زیبا نکوست نه صورت

تاريخ : جمعه 22 ارديبهشت 1391 | 1:19 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با


 

عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟

مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم

تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد..

صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته

یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود..


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدها
برچسب‌ها: داستان عشق مادریداستان عشق مادرداستان زیبای عشق مادریداستانی از عشق مادری

تاريخ : جمعه 22 ارديبهشت 1391 | 1:13 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

بارها شنیده ایم که گذشت از بزرگان است و عفو در هنگام قدرت، شیرین. عفو و گذشت یکى

از صفات برجسته مومنین است ونیزیکی از فضیلت های اخلاقی، عفو و گذشت از خطاها،

اشتباهات و گناهان دیگران است. خداوند این فضیلت اخلاقی را از مصادیق احسان برشمرده و

کسانی را که اهل عفو و گذشت هستند، به عنوان محسنان و نیکوکاران شناخته و معرفی کرده

است. هر کسی به طور طبیعی دچار خطا و اشتباهی می شود؛ چرا که عصمت تنها از آن شمار

اندکی از انسانهای وارسته است و دست یابی به آن برای دیگران در یک فرآیند پیچیده و سختی

امکان پذیر است. بنابراین همه ما به نوعی عفو و گذشت را تجربه کرده ایم.


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدها
برچسب‌ها: عفو وگذشت؛عفوگذشتعفو در هنگام قدرتعفو شیرین است؛

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 18 ارديبهشت 1391 | 19:2 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

                                                    زندگی  پژمردن  یک  برگ    نیست

                      بوسه ای در کوچه های مرگ نیست

                           زندگی   یعنی  ترحم    داشتن 

                             با شقایقها   تفاهم     داشتن 

 

                    

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ


زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود


زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر


زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ


زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق


زندگی، فهم نفهمیدن هاست


زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود


تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست


آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست


 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: زندگی یعنی چه؟(سهراب سپهری)زندگی یعنی (سهراب سپهری)؛زندگی

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391 | 1:12 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

 


سه خصلت است در هر که باشد منافق است ؛هرچند نماز بخواند و روزه بگیرد:دروغ گویی،خیانت در امانت،پیمان شکنی

خشنودی خدا در خشنودی پدر و مادر است و دلگیری وی در دلگیری آنهاست.

سخاوتمند بسبب خوشگمانی به خدا سخاوت میکند و بخیل به علت بدگمانی به خدا بخل می ورزد.

آرامش غنیمت است و ترک آن خسارت.

میان دو عمل بسیار فرق است: عملی که لذت آن برود وعواقب آن بماند وعملی که زحمت آن برود و پاداش آن بماند.

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدها نگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا) برچسب‌ها: سخنان ارزشمندی از پیامبر مکرم اسلام درمورد چگونه سخنان ارزشمندی از پیامبر مکرم اسلام چگونه زیستن سخنان ارزشمندی از پیامبر درمورد چگونه زیستن

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 15 ارديبهشت 1391 | 9:16 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

این مطلب اولین بار در سال 2001 توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت.

 

این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود که طی مدت 4 روز بیش از پانصد هزار نفر 

 

به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند.

 

 

 

 

شبی در خواب دیدم که با خدا گفتگو می کنم.
خدا از من پرسید: دوست داری با من صحبت کنی؟
پاسخ دادم: اگر شما فرصت داشته باشید.
خدا لبخندی زد و گفت: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های من
برچسب‌ها: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدها دل نوشتـــــه های من برچسب‌ها: گفتگــــو با خدا با من گفتگو کنی گفتگــــو خدا خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391 | 1:51 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

به راستی آیا عبادت جز این است که به خلق خدا خدمت نماییم؟آیا غیر از این است که تمام سعی

وتلاش خویش را برای باز کردن گره ای از زندگی مردم بکاربریم؟اصولاً فلسفه بعثت انبیاء برای

هدایت  وارشاد بنی آدم بوده .برای امیدوار کردن بشر ،بشری که غرق در نادانی خویش بود،بشری

که سرمست از غرور وتکبر خویش بود؛ بنحوی که ظالمان وقدرتمندان ؛ضعیفان را به  بردگی می

کشیدند.پیامبران مبعوث شدند تا بشر را به فضل خدا امیدوار سازند.

مگر پیامبر بزرگ اسلام نمی فرمایند:هرکس به فکر اصلاح امور مسلمانان نباشد مسلمان نیست

هستند افراد مؤمنی که تمام اوقات زندگیشان را وقف خدمت به مردم می نمایند .هستند افرادی که

برای پاک کردن اشکی از رخسار کودک معصوم ویتم

 ازجان خویش می گذرند ،وتنها با خدای خویش معامله می کنند وهرگز ازخلق خدا انتظاری ندارند.

 چه بسیارند مؤمنانی که صبحگاهان چون از بستر برای نماز بر می خیزند  از خدا می خواهند که

برای رضایش ، گره از کار شخص گرفتاری باز نمایند.


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های من
برچسب‌ها: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدها دل نوشتـــــه های من برچسب‌ها: عبادت جز خدمت به خلق نیست همه روز روزه بودن عبادت خدمت به خلق ؛همه ساله حج نمودن؛

تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1391 | 20:28 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.