له وینه ى پیره دارى ؛ له رزم وه ده س واوه
ساتى بنیشه لامان؛ بى ت حالم خراوه
گرى بنیش و گوش به ى ؛ بزان بى ت چوه کیشم
چه نى خه مینم هه ر شه و ؛ ره نج م بى حساوه
بنوور وه حال زارم؛ له ناو ئى شاره ته نیام
بى ت چه وم نیه خه فى ؛ بخوه ن ت لاوه لاوه
بیلا بیونم چه وه یلد؛ هه ساره گه ى شه وه یلم
تا هه م له نوو مه س بکه م ؛ چه وه یل ت شه راوه
دلم وینه ى مه لیوچگ ؛ له دام ت ئه سیره
نایده و دیارى یه ى شه و ؛ له داخ ت کوواوه
ره حمى ئه گه ر بکه یدن ؛وه ئى فه قیره یه ى جا
وه جى دیورى نیه چودن ؛ ت خوه د زانى سوواوه
وه ختى ک مانگ ئلایدن ؛ یه ى شه و له به رزى کاوان
به و ره و له ئى هنازه ؛ شه رى بخه له ى ناوه
استاد جلال کوهی
موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسبها: هه ساره گه ى شه وه یلم (استاد جلال کوهی)
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ
ما «آن» را فرود آورديم درشب قدر. و چه مي داني كه شب قدر چيست؟شب قدر از هزار ماه برتر است. فرشتگان و آن روح دراين شب فرود ميآيند به اذن خداوندشان از هر سو. سلام بر اين شب تا آنگاه كه چشمه خورشيد ناگهان ميشكافد!
و تاريخ قبرستاني است طولاني و تاريك، ساكت و غمناك، قرنها از پس قرنها همه تهي و همه سرد، مرگبار و سياه، و نسلها در پي نسلها، همه تكرارى و همه تقليدى، و زندگيها، انديشهها و آرمانها همه سنتي و موروثي، فرهنگ و تمدن و هنر و ايمان همه مرده ريگ!
ناگاه در ظلمت افسرده و راكد شبي از اين شبهاى پيوسته، آشوبى، لرزهاى، تكان و تپشي كه همه چيز را بر ميشورد و همه خوابها را برميآشوبد و نيمه سقفها را فرو ميريزد. انقلابي در عمق جانها و جوششي در قلب وجدانهاي رام و آرام، درد و رنج و حيات و حركت و وحشت و تلاش و درگيري و جهد و جهاد عشق و عصيان و ويرانگري و آرمان و تعهد، ايمان و ايثار! نشانههايي از يك «تولد بزرگ»، شبي آبستن يك مسيح، اسارتي زاينده يك نجات! همه جا، ناگهان «حيات و حركت»، آغاز يك زندگي ديگر، پيداست كه فرشتگان خدا همراه آن «روح» در اين شب به زمين، به سرزمين، به اين قبرستان تيره و تباه كه در آن انسانها، همه اسكلت شدهاند، فرود آمدهاند.
اين شب قدر است.
شب سرنوشت، شب ارزش، شب تقدير يك انسان نو، آغاز فردايي كه تاريخي نو را بنياد ميكند. اين شب از هزار ماه برتر است، شب مشعرى است كه صبح عيد قربان را در پي دارد و سنگباران پرشكوه آن سه پايگاه ابليسي را! شب سياهي كه در كنار دروازه منى است، سرزمين عشق و ايثار و قرباني و پيروزى!
و تاريخ همه اين ماههاى مكرر است، ماههايي همه مكرر يكديگر، سالهايي تهي و عقيم، قرنهايي كه هيچ چيز نميآفرينند، هيچ پيامي بر لب ندارند، تنها مي گذرند و پير ميكنند و همين و در اين صف طولاني و خاموش، هر از چندى شبي پديدار ميگردد كه تاريخ ميسازد، كه انسان نو ميآفريند و شبي كه باران فرشتگان خدايي باريدن ميگيرد، شبي كه آن روح در كالبد زمان ميدمد، شب قدر!
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)